سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 31

اطاعت امر مادر

در شمال اکثر مردم دستی به کشاورزی دارن.ما هم مثل بقیه چند هکتاری زمین داریم.

چون خدا بیمرز پدرمون زمینها را به دهقان میداد با مادر و داداش بزرگترم صحبت کردیم و مقرر شد بین ما و بابا که همون زمین را به ما به دهقانی بدن((برنامه تابستانی مفید و در امد زا برای بچه ها با نظارت 24 ساعته پدر و مادر)))خلاصه زمین  را به دهقانی گرفتیم و شالی ((همون برنجی که شما می خورید قبل از آسیاب رفتنه))کاشتیم و کاشت شروع شده بود و در مرحله داشت بودیم.که اصطلاحا با ان وجین میگن . در حال انجام دادن بودیم در روز چند ساعت با  آقا داداش و مادر عزیز تر از جانم بزرگتر مشغول بودیم به کار چند روزی گذشت و داداش ما به علت داشتن مسابقه مرخصی می گرفت و با یه چشمک اصطلاحا از زیر کار در می رفت و دل ما را می سوزوند و می خندید و من و مادر را سر زمین تنها می ذاشت .

روزی من و مادر مشغول بودیم که من هم خسته شده بودم و بهانه گرفتم برای مادرم که تا صادق نیاد من کار نمی کنم همش ما داریم کار می کنیم و اون استراحت.

خلاصه یه روز از زیر کار فرار کردم و اومدم زیر سایه و استراحت کردم و مادر هم زیر آفتاب داغ مشغول کار کردن بود من هم لباسم را در آوردم و با بالا تنه ای لخت زیر سایه درخت انجیری خوابیدم و یه جورایی ناراحت بودم و غیرتم اذیتم می کرد مادرت داره کار می کنه و تو خوابیدی ولی به دو علت تنبلی و طعنه های داداش نمی رفتم و خوابیدم .

بعد از چند لحظه احساس کردم که روی سینه ما سرد شده و در خواب و بیداری با چشمان بسته پیش خوئدم می گفتم دست مادرمه چند لحظه ای خوشم میامد و یهو یادم اومد بابادست مادر اینقدر لطیف نیست و اینقدر سرد یواش یواش چشم هام را باز کردمدیدم یه مار سیاه روی سینه ام نشسته و رو به مادرم داره نگاه می کنه و هواسش به من نیست که بیدار شدم یه یا علی گفتم زدم زیر ماره و با همون تن لخت رفتم تا غروب پیش مادرم کار کردم. گریه می کردم از زور کار و از ترس که مادرم یواش در گوشم گفت که مار روی سینه ات خوابیده بود ؟با تعجب گفتم آرهگفت هر کی مادرش را اذیت کنه روی سینه اش مارمیاد چه تو این دنیا و چه تو اون دنیا ((که بعدا در عقاب اعمال دیدم  و راست می گفت))و همون شد که من دیگه امر مادرم را به تعویق بیاندازم.

به همه دوستان میگم قدر این فرشته ها را بدونید.اینها تکه ای از خدا هستن که امانت دست شما ست

از دستش میدید هااااااااااااااااااااااا؟؟؟دیگه بهتون نمی دن هااااااااااااااااااااااااا

جون من.نه جون خودتون بیاییید قدر مادر و پدرتون را بدونید

و هر کی  از این داستان خوشش اومده برای امام زمان 5 تا صلوات بفرسته و ثوابش را هدیه کنه به روح بابام


 نوشته شده توسط اقل خلق رب العالمین در چهارشنبه 86/9/7 و ساعت 8:19 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

yeahledard
اقل خلق رب العالمین
اقل خلق رب العالمین علما و عملا

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 8
مجموع بازدیدها: 17625
جستجو در صفحه

خبر نامه