yeahledard
اطاعت امر مادر | |
در شمال اکثر مردم دستی به کشاورزی دارن.ما هم مثل بقیه چند هکتاری زمین داریم. چون خدا بیمرز پدرمون زمینها را به دهقان میداد با مادر و داداش بزرگترم صحبت کردیم و مقرر شد بین ما و بابا که همون زمین را به ما به دهقانی بدن((برنامه تابستانی مفید و در امد زا برای بچه ها با نظارت 24 ساعته پدر و مادر)))خلاصه زمین را به دهقانی گرفتیم و شالی ((همون برنجی که شما می خورید قبل از آسیاب رفتنه))کاشتیم و کاشت شروع شده بود و در مرحله داشت بودیم.که اصطلاحا با ان وجین میگن . در حال انجام دادن بودیم در روز چند ساعت با آقا داداش و مادر عزیز تر از جانم بزرگتر مشغول بودیم به کار چند روزی گذشت و داداش ما به علت داشتن مسابقه مرخصی می گرفت و با یه چشمک اصطلاحا از زیر کار در می رفت و دل ما را می سوزوند و می خندید و من و مادر را سر زمین تنها می ذاشت . روزی من و مادر مشغول بودیم که من هم خسته شده بودم و بهانه گرفتم برای مادرم که تا صادق نیاد من کار نمی کنم همش ما داریم کار می کنیم و اون استراحت. خلاصه یه روز از زیر کار فرار کردم و اومدم زیر سایه و استراحت کردم و مادر هم زیر آفتاب داغ مشغول کار کردن بود من هم لباسم را در آوردم و با بالا تنه ای لخت زیر سایه درخت انجیری خوابیدم و یه جورایی ناراحت بودم و غیرتم اذیتم می کرد مادرت داره کار می کنه و تو خوابیدی ولی به دو علت تنبلی و طعنه های داداش نمی رفتم و خوابیدم . بعد از چند لحظه احساس کردم که روی سینه ما سرد شده و در خواب و بیداری با چشمان بسته پیش خوئدم می گفتم دست مادرمه چند لحظه ای خوشم میامد و یهو یادم اومد بابا
جون من.نه جون خودتون بیاییید قدر مادر و پدرتون را بدونید و هر کی از این داستان خوشش اومده برای امام زمان 5 تا صلوات بفرسته و ثوابش را هدیه کنه به روح بابام |